شادم که با شکایت تلخی که داشتم
در باغ عشق، دانه نفرت نکاشتم
بیگانگان اگرچه به من زخم میزنند
اما رفیق، از تو توقع نداشتم ...
نگذاشتی سری بگذارم به شانهات
ای کاش میگذشتی و سر میگذاشتم ...
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبه قلبم نگاشتم
ای شعر تازه، اینهمه تکرار را ببخش !
بی روی دوست، ذوق چنانی نداشتم
سجاد_سامانی
دیگر اشعار : سجاد_سامانی
نویسنده : علیرضا بابایی